نگاهی کوتاه به سینمای لارس فون تریر و فیلم ضد مسیح
لارسفون تریر در سهگانه معروف خود – که تریلوژی افسردگی هم نامیده میشود و شامل “ضدمسیح” ، “ملانکولیا”، و “نیمفومانیاک” هستند – به طرز آزار دهندهای تلاش دارد تا هرگونه لذت حاصل از تماشای یک اثر سینمایی و یا هنری را از مخاطب دریغ کند. شخصیت هایی افسرده و سرشار رنج و حس گناه ، ریتم نامتعارف، صحنههای عریان و آزاردهندهجنسی و آکنده از خشونت درونی و بیرونی، فضایی مرده و راکد و تهی از هر گونه حس زندگی ، از مولفه های تکرار شونده این آثار هستند که هر بار با رویکردی غریب و جدید ، درون مایههای آشنای خود را – که همان رنج، غم، درد، فقدان، مرگ،جنسیت منزجرکننده و بیمعنیبودن همهچیز است – را به نمایش بگذارد و هر بار بیش از پیش مخاطب را در شوک و بهت رها سازد.
لارسفونتریر ، فیلمساز و فیلمنامه نویس دانمارکی و از بنیان گذاران جنبش دگما۹۵، بر این باور است که هیچ گاه نباید به تماشاگران این اجازه را داد که با خیال راحت و در خلسه به تماشای فیلم بپردازند. از نگاه او فیلمسازی به مانند قرار دادن تکه سنگی درون کفش است که درد ناشی از آن به هنگام راه رفتن باعث نوعی هوشیاری میشود. از نگاه او برای آفریدن هنر واقعی، هر فیلمساز می بایست سبک و رویکرد خود را از دیگر فیلمسازان جدا سازد و این با به وجود آوردن برخی از محدودیتهاست که امکان ظهور مییابد که سوگندنامه و یا مانیفست دگما۹۵ جزو آن نوع از محدودیتهابود که در سال ۱۹۹۵ به همراه «توماس وینتربرگ» به امید ایجاد یک جریان جدید و سینمایی تدوین شد که بعدها رویکردی معادل انقلاب تصاویر دیجیتالی یافت.
اما تا آن زمان فیلمی بر اساس آن بیانیه و دستورالعمل وجود نداشت و نخستین فیلمها با اندکی تاخیر زمانی ساخته شدند و تداوم چندانی پیدا نکرد، که با توجه به نگاه تند و رادیکال موجود در آن مانیفست از همان ابتدا قابل پیش بینی بود که نمی توان آینده سینمایی و هنری بلند مدتی را برای آن متصور شد. فونتریر هم خودش تنها فیلم « احمق ها » را کاملا بر اساس آن سوگند نامه ساخت و در دیگر آثار ، خود را چندان مقید به آن اصول نشان نداد و به جای ان دست به تجربه های نوین و فرمیک زد.
فونتریر آثار خود را به صورت تریلوژی – سه گانه – ارایه میدهد که هر یک از آنها با یک محوریت معنایی مشابهی به هم مرتبط میشوند. در سه گانه اروپا که شامل «اروپا» ۱۹۹۱ ،«عناصرجنایت» ۱۹۸۴ و «اپیدمیک» -۱۹۸۴ میباشد همه چیز پیرامون ضربههای روانی و عاطفی وارد آمده بر اروپا از گذشته تا آینده است. سهگانه قلب طلایی که شامل «شکستن أمواج»۱۹۹۶ و «رقصنده در تاریکی» و «احمق ها» ۱۹۹۸ است با رویکرد به جنبش دگما ۹۵ شکل گرفت و در سهگانه افسردگی،کاراکترهایی به تصویر کشیده میشود که همگی ازافسردگی و غم در رنج و عذابند.
فونتریر به شدت از بیماری فوبیا رنج میبرد و به شدت، ترس از افتادن دارد. او در جایی گفته است که اصولا در زندگی به غیر از فیلمسازی ازهر چیز دیگری میترسد. ترس و وحشت او از پرواز و مسافرتهای هوایی تاکنون مشکلات بسیاری برای او تولید کرده است . به این دلیل که او بیشتر آثارش را در دانمارک و سوئد میسازد و آن دسته از آثارش را که داستان آنها در دیگر کشورها میگذرد به صورت مجازی بازسازی میکند. او گاهی اوقات دچار افسردگیهای پراکنده و عمیق میشود به گونهای که برای مدتی حتی قادر به انجام کارهای عادی و روابط معمولی خود هم نیست و بساری از این حالات نامتعارف خود را در فیلمهایش بازتاب داده است که «ضد مسیح» یکی از نمونه های شاخص آن است.
فونتریر چندان به نظرات مجامع هنری و سینمایی در مورد خود و آثارش اهمیت نمی دهد. چه آن زمان که در جشنواره کن ۲۰۰۸ فیلم «ضد مسیح» مورد تمسخر و استهزا تماشاگران قرار داده شد و چه پس از همدردی او با نازیسم و هیتلر پس از نمایش فیلم «ملانکولیا» در کن ۲۰۱۱ که در نهایت مسولان جشنواره کن با صدور بیانیهای فونتریر را «عنصری نامطلوب»نامیدند و او را رسما از کن اخراج کردند اما بازهم هیچ گونه تغییری در رفتار و گفتار او پدید نیامد و در مصاحبهای به صراحت گفت که من همینم که هستم و نمیتوانم خودم را عوض کنم و از اینکه «عنصر نامطلوب خوانده» نامیده بشوم به خودم افتخار میکنم. جسارت فون تریر در «سهگانه افسردگی» به اندازهای است که خود را بی هیچ واهمه و هراسی در برابر مخاطب، آشکار و عریان میکند و هر چه بی پرواتر میخواهد خشونت و بی رحمی موجود در نگاه و افکارش به نمایش بگذارد تا به نوعی «کاتارسیس» دست یابد. او بارها تکرار کرده است که فیلم سازی برای او نوعی پالایش و درمان روانی است.
«ضد مسیح» داستان زوجی است که در زمان عشقورزی با یکدیگر و به دلیل سهل انگاری، فرزند نوزاد خود را از دست می دهند. زن که خود را گناهکار و مقصر این فاجعه میداند به همراه همسر، برای التیام و رهایی از رنج برآمده از این عذاب روانی به کلبهای در جنگلی دور و تاریک میروند و زن شکنجه های روانی و جسمانی فراوانی را از سرمیگذراند که بسیاری از آنها توسط مرد بر او اعمال میشود. مرد بر این باور است که زنان موجوداتی شریر و شیطانی هستند و برای رهایی از تعلقات شیطانی باید رنج و شکنجه داده شوند تا به رهایی دست یابند.
تعلق فون تریر به «کاتولیسم» پس از تغییر مذهب وی، و استفاده و خوانش فردی وی از علایم و نشانههای مسیحی در آثارش موضوعی کاملا آشکار است .در«ضد مسیح» هم ایده کاتولیکی موجود در فیلم که رنج باعث رهایی است را میتوان نگاه غالب فیلم دانست. با این تفاوت که این « رهایی» پس از رنج ، اگر رهایی در میان باشد، نه برآمده ازیک بینش دینی و مسیحی متعارف بلکه ناشی از نوعی افسردگی و نابسامانی روانی است که درنهایت به نوعی معلولیت خود خواسته جسمی منجر میشود. برخی از لحظات فیلم به شدت وازننده و غیرقابل تماشا و سرشار از خشونت و شقاوت هستند مانند آن صحنه ای که زن « شارلوت کینزبرگ» برای تنبیه خود {…} را با قیچی قطع میکند و یا عمل مشابهی که مرد « ویلیام دفو» انجام میدهد.
نام آن کلبهای که در جنگل وجود دارد «عدن» است که در نگاه اول یاد آور آن بهشت اولیه و مصور شده در کتاب مقدس است. با این تفاوت که در کتاب مقدس ، انسان پس از چیدن میوه ممنوعه به زمین هبوط میکنند برای تطهیر آن گناه اولیه اما در «ضدمسیح»، انسان از زمین وارد بهشت – عدن- میشود برای زجر و رنج کشیدن. در اینجا هم همان میوهممنوعه چیده شده که همان از دست دادن فرزند است و برای تطهیر این گناه به بهشت آمده اند که در واقع شبیه به دوزخ است. طبیعت به ظاهر رمانتیک اما تاریک و اسیر نیروهای شوم و شریر تصویر شده در فیلم ، نه تنها نشانی از آن عدن مقدس ندارد بلکه بیشتر شبیه به تفرجگاه شیطان است.اما این بار شیطان همان انسان است که به طور نامحدود توانایی قساوت و شقاوت دارد.
شاید به دلیل همین نگاه ساختارشکنانه کاتولیکی باشد که «جان واترز» کارگردان و فیلم نامه نویس آمریکایی- در مورد این فیلم گفته است : اگر روزی اینگمار برگمان از جهنم فراخوانده شود تا فیلمی را در سال ۲۰۰۹ کارگردانی کند نتیجه آن حتما همین ضد مسیح خواهد شد.