صفحه اصلی / هنر / سینما / زیبا چیزی نیست جز آغاز، جز هراس‌انگیز
شرکت فیلم سازی سیکا فیلم

زیبا چیزی نیست جز آغاز، جز هراس‌انگیز

تصویری که تا همیشه در ذهن من از عباس کیارستمی باقی خواهد ماند

احمد میراحسان (راحا محمدسینا)

می‌خواهم تا ابد از آخرین عکس قاب‌شده در قطع بزرگش حرف بزنم و آن را تکرار کنم. نمی‌دانستم آخرین ملاقات ماست و می‌کوشیدم احساساتی نشوم. از در که وارد شدم، قاب بزرگ پشت به من بود و سه پله را که پایین آمدم، آنقدر درگیر تکیدگی‌اش شده بودم و عادی جلوه کردنم که پشت به تابلو رو به او نشستم و به خودش خیره شدم. وسط‌های گفت‌وگوهامان که ساعتی گذشته بود، آب خواست با لایه‌ای یخ نازک روی آن. عطش درونش را آتش می‌زد و یکبار هم گِله کرد چرا یک ماه گم شدم و در بیمارستان نبودم؟! آیا نمی‌دانست من هم‌ بستری بودم؟

بعد به من گفت به پشت سرت نگاه کن. برگشتم و میخکوب شدم. یک عکس ۲×۲ از دو ملحفه سفید آویزان بر بند رخت و خیره‌کننده که باد به دام‌شان افتاده و در هوا رقصان بودند. آفتاب درخشانی بر آنها تابیده بود و سفیدتر کرده بودشان و در دوردست حیاط وسیع و بدون دیوار خانه ساحلی، آبی دریا می‌تابید و آسمان آبی ملایم بود و پونکتوم عکس، با وجود سفیدی ناب، بوی صابون و شستگی بود که از ملحفه‌ها در اتاق می‌پیچید و آدم را در حسی ژرف از پاکی غرق می‌ساخت. دکتر به او توصیه کرده بود موسیقی گوش کند. او گفته بود بلد است و می‌داند چه‌طور خودش را روشن نگه دارد.این تصویر تا همیشه برای من نشان پاکی بیکران عمیق‌ترین لایه وجود کیارستمی باقی خواهد ماند.

اکنون نوبت سلطنت مرگ است.

با همه عمله و اکره‌اش: تابوت، غسّال، گروه سیاه‌پوشان…

(تو داری نگاه می‌کنی حالا ما چه خنده‌دار شده‌ایم و نمی‌دانیم زندگی همیشه از آنچه زمین‌مرگ بوده روییده)

حالا تو آیا یک جنازه‌ای؟

نام تو دیگر عباس کیارستمی نیست، مرده است؟

آیا تو را هم هر طرف که بخواهند می‌گردانندت عباس؟

بر سنگ مرده‌شورخانه؟

«این تصویری است که من یکی نمی‌توانم تحمّل کنم»

واقعا حالا

هر آنچه از آن انزجار داشته‌ای بر تو حکم می‌راند؟

دست‌های اجنبی

(یا آب؟) تنت را لمس می‌کند؟

از وقار و آقایی‌ات اثر نمانده؟

بی‌لباس

عریان پیش چشم هر کس؟

من می‌گریزم از این تو

دوست من!

دوست دیگر ناتوان شده‌ام

چه خوب بود وقتی که پسران پدران را می‌شستند و کفن می‌کردند

(آیا فرزندان امروزی بیشتر نگران دوربین‌ها هستند

و اجرای آبرومندانه مراسم کفن و دفن

در انظار جهان؟

اما می‌دانم با همه حرف‌ها هیچ‌کس در دنیا از مرگت چنین نسوخته که دلِ

شعله‌ورِ بهمن)

به هرحال می‌گویند

تو حالا از متصرفات مرگی، برادر

متصرفات مرگ با نشانه‌های کامل

مراسم ختم

نوحه و شعر و مراثی و

پست‌ها

اشک‌ها

سکوت‌ها

عینک‌های آفتابی

خرما

گلدسته‌ها

روبان‌های سیاه

اما از زندگی آیا هیچ، هیچ نمانده؟!

خنده‌ام می‌گیرد

مردِ رِندِ پیش‌بینی‌ناپذیر

شوخ‌طبعی‌ات گل کرده

چشم‌های بسته، البته بسته خواهد ماند

اما چشم‌های تو، باز بود، حالا باز هست

و بازتر می‌شود

حتی شیرین‌تر از برخاستن از گور و

تکاندن لباس از غبار قبر و

راه‌افتادن با ماشین پاجیروی خودت

در جاد‌‌ه‌ای که می‌رود به سوی بی‌سو

در ته یک فیلم

و بامزه‌تر از آن استراحت بی‌خیال سربازان

چیدن چند گیلاس و شاخه رقصان درخت تو در باد

بامزه‌تر از دوربین دیجیتال بهمن

ساکسیفونِ مست از رویا

و صدای پخی که خط می‌اندازد

بر جداره زمان و

وهم فرو رفتن در هیچ

و تو از هم گشوده می‌شوی

یا تو

گشوده می‌شوی به همان بی‌سو

در ‌اینجا هیچ حرفی از سوگنامه ریلکه

رساتر نیست:

چه کسی اگر تو فریاد می‌زدی در سلسله مراتب فرشتگانت آواز تو را می‌شنید؟

و خود ‌گیریم که یکی از ایشان

ناگهان تو را بر دل می‌فشرد

– در ‌اینجا کمی دستکاری لازم است-

تو از تاثیر وجود نیرومندتر او

از میان می‌رفتی

زیرا زیبا چیزی نیست جز آغاز

هراس‌انگیز

که ما هنوز به دشواری آن را تحمل می‌کنیم.

و آن را چنین تحسین می‌کنیم

از آن رو که او به آرامی عار دارد

ما را ویران کند

و هر فرشته‌ای هراس‌انگیز است

(باید دخالت کنم

از قرار شاعر تو را خوب نمی‌شناسد)

من چیزی می‌دانم میان همه آنچه نمی‌دانم

اینکه ما چندان مطمئن در این جهان تفسیر شده

آن جهان را درست قرائت نمی‌کنیم

یا درست نمی‌بینیم

شبیه دیدن تو و فرشته از پشت شیشه‌های ضخیم مشجّر ابری

شبیه دیدن شاعری از سرزمینی دوردست

زیرا من مطمئنم مطمئنم

آن‌که از تاثیر وجود نیرومندتر دیگری

از میان می‌رفت

فرشته بود

زیرا زیبا و

هراس‌انگیز

تو بودی برای فرشته

نه معکوس

زیرا آن‌کس که تحسین شده بود و متبرک بود و

فهمیدنش برای آن دیگری دشوار بود

– می‌شود گفت ناممکن-

و او را ویران کرده بود و به سجده واداشته بود

تو بودی و نه معکوس

برای تو آنجا هم شاید از دو جهان

تنها درختی کافی است

که بر سراشیب بر جای می‌ماند

و تو هر روز آن را

دوباره تماشا می‌کنی

در مسیر رفتن به خانه دوست

قلبی مملو از توانایی دوست داشتن

و برای تو خیابانی که دوست‌داشتی بر جا می‌ماند

خیابان ولیعصر و از میدان قدس می‌پیچی به طرف سلیمانی، برسی به میدان ذر، کوچه قائم

آه، قلبم فرو می‌افتد وقتی به یادم می‌آید دیگر از این مسیر عبور نخواهم کرد

عبور نخواهم کرد؟

۱۳۹۵

Verse، هم شعر است، هم پاره، هم نسخه، هم آیه در کتاب آسمانی، ورژن، Version. تعبیر و روایت است. اما نام این شعر را باید به فرانسه خواند. خلاف پاره‌ی اول روایت آن که در روز تدفین جسمش نوشته شده در لاهیجان و در مجله «ویرگول» (تابستان ۱۳۹۵) نشر یافت.

Deuxièeme Version

شاعر:

زیبایی

همان است که بی‌وقفه بر مردمی بی‌گذشت

چیره شود و

انکارش کنند

زیبا نهان است

زیبایی همه‌جا روان

و تو از زیبا سهم برده‌ای

راوی:

دُزیی‌م وغسیون

یعنی تو در این کلمه

مدفونِ وانموده مرده‌ای

– ‌ای ‌ای پاریس مرگبار

امّا

و رسیدن دوم

یعنی تو در این تلاقی کمی مرد‌‌ه‌ای،

و در انتهای ویرگول، اصالت زبان، زبان باز می‌کند: پاره نخست!

تأویل «پاره دیگر» یعنی تو مأوا داری در آوای ایرانی‌ی زیبا.

رها از سنگلاخ بی‌بیان، بی‌شعر، بی‌سادگی زبانی بی‌تو، رها از این دریای مغشوش عصر

و این تو از آنجا شعری شد زنده

که آن تو مرثیه اینجا شده/ بود: به درآمده از سیاهچال لکنت

شاعر: [اکنون نوبت سلطنت مرگ است

با همه عمله و اکره‌اش:

تابوت، غسّال، سیاه‌پوشان، …

من:

(تو داری نگاه می‌کنی ما چه خنده‌دار شده‌ایم و نمی‌دانیم زندگی همیشه

از آنچه زمین‌مرگ بوده روییده)

حالا تو آیا یک جنازه‌ای؟

آیا نام تو دیگر عباس کیارستمی نیست، مرده است؟

تو را هم هر طرف که بخواهند می‌گردانندت عباس؟

بر سنگ مرده‌شوی‌خانه؟

«این تصویری است که من یکی نمی‌توانم تحمل کنم»

[شتابان گذشتم تا برسم به کوچه‌ی قائم، به: «قلبم فرو می‌افتد وقتی می‌اندیشم

دیگر از این مسیر عبور نخواهم کرد. عبور نخواهم کرد؟»

تو:

اوهام و مویه‌ها و مردگان را به حال خود بگذار احمد!

بیا عبور کنیم از این پرانتزها، گیومه‌ها، کروشه‌ها، آکولاد

از مردن عبور کنیم

گشتی درین دشت‌ها بزنیم

دشتی درین گشت‌ها

سری به گفت‌وگوی درخت‌ها و گیاه‌های صحرایی و آسمان

همین دوروبرها

کمی درین طبیعت‌گردی

درین جاده بی‌منتها، از زمین تا آسمان کشیده

کشیدهْ‌زاده شویم دوباره

ممتد بمیریم دوباره

دوباره ‌‌زاده شویم

بشویم

من:

چه خوب عباس!

پس عینن درست بود بسم‌الله و رحمان و رحیم

پس خدا هر کس را که درست بود

در دوستی‌اش رها می‌کند بیارمد بچرخد زندگی کند

در زیبایی‌ی خودش

در آرام/گاه خودت که درخت بود

رهات می‌کند تا

رهات می‌کند با

رهات می‌کند بی

راوی:

سوار همان سواری‌های کرایه

پیاده کنار همان دکه‌ی روزنامه‌فروشی میدان ذر

همان نگاهی به جلد همان مجله‌ی چلچراغ

همان عینک حمیده با دو قلب حاشیه خون

قلبی که خود را کشتاند در برهوت

قلبی که کشتانده شد در ناسوت

و ماوراءالطبیعه عشق رخدادهای غریب جبروت

سوت پایان مدرن، بی‌پایان رمبو

در شکاف لاهوت یمن

معبر تیری

فرورونده در دو قلبِ اکنون درهم

بی‌یادگاری کنده‌شده بر تنه تناور چنار روییده در وسط اتاق سپید

من:

و همین حالا رسیده‌ام

زنگ «کیارستمی» را خواهم زد

درِ گاراژ به آخرین روزهای ۲۴ فریمِ تو باز می‌شود

به لومیری که ملی یس شد

این زنگ اما به آخرین دیدار

روزی مانده به پرواز

به: گذر

از سه پله می‌کردم

بعد دو پله بالا می‌رفتم…

بعد تو را صدا می‌زنم

بعد در تو وارد می‌شوم

بعد دو پله پایین‌تر

اینجا تویی در سرانگشتانم بمان! بمان! نرو

شبیه دیدن تو و فرشته است

از پشت شیشه‌ی ضخیم ابری

از حالا ‌اینجا نیستی امّا، دوری از صدایم

شاعر:

زیرا زیبا و

هراس‌انگیز برای فرشته، تو بودی نه معکوس

من:

یادت میاد ‌این‌طور سروده بودمت –

و برای تو شاید تنها درختی کافی است

که بر سراشیب زمین به سمت برزخ

باقی می‌ماند

و من حالا همین‌جا هستم، زنگ زد‌ه‌ای و

آمده‌ام کمی درین جاد‌ه‌ای که تویی قدم بزنیم

شاعر، راوی، من، تو:

اکنون ما ساکن سفریم، لحن روایت، لحن تماشاست

در پیچ بام تهران

به آن درخت می‌رسیم که درخت گیلاس نبود

زیبایی‌ی سیاه بود

(مرگ هزارچهره دارد و

یک نام

و تو گریزان، دری می‌جستی

عبور کنی از هراس مرگ)

بیا ‌اینجا با نگاه خودت بیا

و بنگر این همان گل‌های بنفش خودروست

این همان شعری است که با تو سرودم برای گیاه خودرو:

آینه‌ای از خدای منی و

بادَرَنگبویه‌ منی؛

از تیره پودنه‌ها

مفرح‌القلب

سموم روح را می‌زدایی

سموم نگاه را

زنبورهای عسل را به خود فرامی‌خوانی

یعسوب را

در روشنایی ماه چهارده

داریم گشت می‌زنیم در دشت، مهم تویی، نه آفریده‌های تو، که هستی

هیچ‌کس باور نمی‌کند ما گریستیم با هم با چشمی در چشمی دیگر

از سوسن صحرایی

در گردش از درون به بیرون

من از اندوه آن پهلو

هنوز یاس کبود

تو از گل سرگشته‌ی صحراها

و آن‌سوتر

چشم‌هایت خیره شد به خُلّر

آن آبی کمرنگ و دانه‌ی سبز

گیاه پروانه‌وار

از نام خود سرمست

و ما

کمی دورتر به دو شاعر رسیدیم

آقطی

نسیم شمال است و

می‌وزد

بر خطمی

با طعم شیرین و

گل‌های زیبا

با برگ‌هایی پهناور و پیچ‌پیچ

و گل‌هایی شیپوری

در گوش جهان

شعرهایش را می‌سراید

و تب فراق از او فرو می‌نشیند

این همان غزل حافظ شیراز و گریستیم با هم

و همچنان گشتیم.

چه سبکبار و بی‌خستگی راه می‌روی در بهشتت

چه محظوظی از‌ اینکه زند‌ه‌ای و هستی

از کنار خُرفه خودرو

خوابیده بر زمین و فروتن

به زیر گام‌ها

با او می‌گویی: چه‌کس می‌داند شفابخش هزاردرد پنهانی

ای با برگ‌های سفید

ای با دانه‌های سیاه

مسحور کدام معشوقی؟ عباس! حالا

– افرا

سایه‌افکن و بلندبالا

زنی ایلیاتی

با هزار دست

سرگرم کاروبار هوا و باد

و عشق در او نهان‌گاهی بلند دارد

بلند یعنی یک نام، یک زن ایلیاتی

کنارش

آکاژو

با موج‌های زیبای دریاها در آوندهاش

درختی از سرزمین‌های دور

درختی با تنی گرانبها

تو زبانش را می‌دانی

و او زبان تو را می‌فهمد

و مرزها مانع گفت‌وگوی تو نیست

آی اُکالیپتوس میان دو صخره «شیخانبر»

از چه راه دوری آمده‌ای

تا تنگدلی و سینه‌ تنگم را شفابخشی

بر پوستش دست می‌کشی و می‌گذریم…

دیوان شعر گردشمان را در ریشه‌های درختان

در رگبرگ‌های گل‌های صحرایی

در آوندهای پلت‌ها و

بیدمشک‌ها

رها می‌کنم

و رها می‌شوم

در بیخ شوکران

گیاه سقراط

در علف هزار برگ

بومادران

در پرِ سیاووشان

سیاووشان پایا در سایه‌سار و ترانه‌های سوگ

که می‌پاید

روحِ گواه

جانِ گذرنده از آتش و اتهام

تو ماند‌ه‌ای در بهشت تو

و ما بازمی‌گردم به شعر

تو ماند‌ه‌ای در اسفاگنوم مرداب‌ها

درون رشته‌هایی که پوشال زمستان مردم فقیر است

در کنار صیادان بروگِل

و خدا تو را

مهربان آفرید در سکوت

اکلیل کوهی

خواب از چشمم ربوده و

از درختی بازمی‌گردم که می‌خواست سفیدار باشد

به تیرگی گرایید

حالا جز سوختن به کاری نمی‌آید

همچون عشقی ناکام

تو در درخت‌ها جامانده‌ای

من به خانه بازگشته‌ام

ریلکه در را باز می‌کند

آه شب، شب‌هنگامی که باد آکنده از فضای جهان

بر چهره ما دندان می‌کشد

تو برای که باقی نمی‌مانی

تو برای چه باقی نمی‌مانی

با ‌این‌ همه

چشم‌های تو به سختی در انتظار است

هیچ‌کس باور نمی‌کند آن آرزو شده

در اعماق تو

آن زندگی

همان آن‌سوی مرگ بود.

و مردم عاشق سرنوشتشان را از هم پنهان می‌دارند

حالا چه کسی می‌داند

برف‌هایی که آب می‌شوند

از جوانی مردگان با تو زمزمه می‌کنند

و اشیاء

خود را به تو می‌گشایند

و فرشتگان روز به تو تسلیم می‌شوند

آیا به آن درخت توت کهنسال

سر می‌زنی؟

هر کاری که از دستشان برمی‌آمد…

همه کار کرده بودند بخشکانندش

بپوکانندش

بسوزانندش

با هم برابرش ایستادیم

در زیارتگاه امیر شمس‌الدینِ لاهیجان

به برگ‌های عجیب سبزش خیره شدیم

زندگی از پوست او سرریز کرد

در رگان ما

هر بار سبزتر

با شاخسارانی انبوه‌تر از

جوانی

بگذار از آن درخت در سپیده‌دم بگویم

که ناگهان برابر دوربین عکاسی‌ات سرخ شد

بسان باکر‌ه‌ای شعله‌ور از شرم

آری ودیعه‌ای که به تو داده شد

نگاه بود

و تو چار‌ه‌ای جز تماشای نگاه نداری

به نگاه نگاه کن

و نگاه کن به مستندِ «رقص‌کنان باید رفت»

(ورک‌شاپ مستند مشترک عباس کیارستمی و احمد میراحسان، ثبت اسناد نابودی چای)

دوربین دست خداشناس است

از کوهسار بوته‌های چای بالا می‌رویم من و تو

من جلو

تو به دنبال

شیبِ تند

نفس‌های بریده بریده

[رویایی دست‌نیافتنی نبود تمنّای ایستادن

اشتیاق بالارفتن از کوهسار آفرینش مستقل

و دفاع از کار ایرانی

و رهایی از قشر ممتاز طفیلی اقتصاد نفتی

قاچاقچیان، مدیران ایران‌خوار

همدستان سارقان و رییسان برده شیطان]

و تو

می‌گویی شما برید بالا من دیگه…

(و رو به دوربین می‌خوانی!)

از تو انتظار داشتم که برگردی/ یک‌بار دیگر به من نگاه کنی/ بی‌وفا

من از تو خداحافظی نمی‌کردم

تو را همیشه در دلم نگاه می‌داشتم

اما از تو متوقع بودم وقتی می‌خواستی از کوچه بپیچی

دست‌کم یک‌بار به من نگاه کنی.

و پایان چیست؟ جز نگاه

جز بی‌پایان

در بی‌زمانی که تو با من خداحافظی نمی‌کنی

و من با درختان

که حالا تا ابد درختان بی‌انتهای تواند. 

خرداد ۱۳۹۸

در «ما بازمی‌گردم به شعر»، شاعر با ناهم‌خوانی ضمیر و فعل، شعر را فرا برده است. یعنی اشتباه سهو چاپ نیست، سرکشی و قصد آگاهانه و «خطا»ی عمدی خط و موقف شعر است.

مرجع اشاره، «سوگنامه‌ها و ترانه‌ها»ست که این سوگنامه‌ام (دز ییم وقسیون) با راینر ماریا ریلکه و با شعرش گفت‌وگو می‌کند و به آن اشاره و پاسخ می‌دهد، آنجا که حرف از زیبایی است و شب: «من به خانه بازگشته‌ام و ریلکه در را باز می‌کند…» و این رابطه بینامتنی، مشخصه بسیاری از شعرهای من است پیرو سبک و ساختار قصص متن آسمانی و وحی کلام‌الله و نیز سایه‌ای از این ساخت در متون زمینی دریدا. متأسفانه کسانی، نابینا و ناشنوا و شناور در دنیا و بغض و حسدهاش، عادت کرده‌اند. با انگیزه و چشمی که بنا به عادت، سر شکار دارد، نگاه کنند و بخوانند. پس درباره شعر «با جسد تکه‌تکه لبخند بزن»، ذوق‌زده دچار برداشتی مبتذل از یک سبک شدند که هم ژرفای وحیانی و هم تجربه پسامدرن آن، که دلخواه من است، ویران گشت و البته همزمان و بعد و مدت‌ها پیش پاسخی بی‌پرده و مکرر بدان داده‌ام. «جام‌جم» و «اطلاعات» منتشرش نکردند.دبیران‌شان آن زمان از دوستان شکارگر بودند. اما همان زمان رفیق شاعر از دست‌رفته‌ام منصور خورشیدی، «جهل‌زدایی» مفصل و تمام و کامل مرا در سایتش منتشر کرد؛ مگر چیزی بیاموزند که نمی‌آموزند! البته در مقدمه مجموعه شعر «با جسد تکه‌تکه لبخند بزن» هم توضیح نظری مستدلی درباره این سبک که پاورقی و نشانی (آدرس) به درون شعر سرریز می‌کند و جزو متن می‌شود. داده بودم که مثل دو جلد از دست‌نوشته کتاب «بوطیقای شعر در اسلام و بیداری شعر در انقلاب اسلامی»ام گم کردند! و بر باد رفت و حقوق مرا هم بر باد دادند؛ آنسان که در خصوص چهار مستند از مستندهایم که گفتند دفن کنم: ورود ممنوع، زمستان چای، رود راوی( مستندی درباره خرمشهر با روایت سه تن از همراهان مقاومت خونین‌شهر و شهید جهان‌آرا یعنی صالح موسوی، بیگی و آلبوغبیش که بازمانده‌اند و شکوه‌ها دارند )و مستند قاچاق. این حرف تو حرف من ناظر به آسیب‌های نادانی است و زخم‌های بغض بر پیکره آثاری که اذهان واپس‌مانده، واقف بر تناسبات نو و غیرمترقبه سبکی و متفاوتشان نیستند و آن را خطا، گناه، تقصیر و دستبردهای مبتذل وانمود می‌سازند، بدون لحظه‌ای اندیشیدن در اصالت و استمرار شاعری شاعر و کارهای شعری‌اش! حسد چه کارها که نمی‌کند و نیز بی‌تقوایی.

درباره کادوس آوا

پایگاه‌خبری‌کادوس‌آوا ⭕️فرهنگی، هنری و اجتماعی 🔹صدای‌فرهنگ آی‌دی‌تلگرام: t.me/kadusava آی‌دی توییتر: kaduskhabar@

این مطالب را نیز ببینید!

شب ترانه های گیلان در خانه فرهنگ گیلان

شب ترانه های گیلان در خانه فرهنگ گیلان

شب ترانه‌ های گیلان عصر جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ توسط خانه‌ی فرهنگ گیلان با حضور خیل کثیری از علاقه‌مندان و چهره‌های مطرح موسیقی گیلان برگزار گردید

مجموعه شعرهای گیلکی «تی تی» به قلم هوشنگ عباسی منتشر شد

مجموعه شعرهای گیلکی «تی تی» به همت هوشنگ عباسی منتشر شد

مجموعه شعرهای گیلکی با عنوان «تی تی»، حاوی اشعار گیلکی ۳۲شاعر است که به همت هوشنگ عباسی جمع آوری و توسط انتشارات بلور رشت منتشر شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شرکت فیلم سازی سیکا فیلم