در سالهای اخیر، در اغلب رسانهها وقتی سخن از رشت به میان میآید، «اولینها» را هم به نامِ شهر الصاق میکنند: رشت، شهر اولینها.
باوری افسانهای یا غلط نیست، حقیقت امر این است که رشت یا به تعبیر درستتر، گیلان، اولینهای بسیاری چیزها و کارها را در خود داشته یا به عبارتی بستر اتفاقات یگانهای بوده است، اما آیا این مسئله فضیلت است؟ گمان نمیکنم، بسیاری از شهرها و کشورهای جهان در ایام ماضی اولینهای زیادی داشتهاند، حتی دیگر شهرهای ایران محل وقوع رخدادها و زیست انسانهای یگانهای بودهاند، گیرم که گیلان و سپس رشت تعدد بیشتری را تجربه کرده است، این مسئله اما برتری به این استان و شهر نمیدهد، یا درستتر اینکه، نباید بدهد. این نگاهِ واپسگرا را به کناری میگذاریم، حتی قبول میکنیم که ما گیلانیان، اولینهای بسیاری را در خود جای دادهایم، مشکل اصلی، جای دیگریست.
اکنونِ ما چیست؟ کجا ایستادهایم و چه میکنیم؟ مسئلهی اصلی این است. شهری که مسئولین و مردمش حتی داعیهدارِ اولینها هستند، امروز در چه وضعیتی بهسر میبرد؟ احوالش چگونه است؟ واقعیت قضیه این است که رشت و گیلان حالِ خوبی ندارند، حتی بنیادیترین مسائل شهریشان لنگ مانده است. مسائلی که شاید برای شهروندان دیگر مراکز استانهای ایران هم بدیهی به نظر بیاید.
زمینهای به نام صنعت که چرخِ اقتصادی استان را به حرکت درمیآورد سالهاست در گیلان از کار افتاده و به همین سبب آمار بیکاری بیداد میکند. انبوه فارغالتحصیلان در رشتههای فنی و مهندسی از همین دانشگاههای گیلان یا بیکار ماندهاند، یا راهی استانهای دیگر شدهاند برای کار و یا به صورت قراردادی با ادارات دولتی مشغولاند، بیآنکه نه درآمد مشخصی داشته باشند و نه دورنمایی برای آینده شغلی و زندگیشان.
از سویی دیگر استانی با این حجم از منابع طبیعی اعم از کوه، دریا، جنگل و… به تماشای زوالِ طبیعتش نشسته است، بیتدبیری و اقدامات بیبرنامه که منجر به بحران سد لاسک، شیرابههای منطقهی سراوان تا وضعیت وخیم و قدیمیِ رودخانههای زرجوب و گوهر رود شده است که همه و همه کمر به قتلِ زیباییهای این استان و زندگیِ مردمانش بستهاند.
در حوزهی تصمیمات شهری که حرفی نگفتن نمانده، عزل و نصبهای بیقاعده در نهادهای انتصابی و بیشهردار ماندنِ رشت برای چند ماه دیگر زبانزد خاص و عام است، آنهم شهری که سوداگرانِ تاریخ و نوستالژیبازها، به نخستین «بلدیه»اش مینازند. وقتی هم که پس از چند ماه، نهایتا شهرداری سرِ کار میآید، استاندار، به سودای پُستی بالاتر از استان میرود. از درگیریهای جناحی و سپس فردی مسئولین شهری هم که بگذریم، خود داستانیست پُر آب چشم.
به حوزهی فرهنگ و هنر هم که میرسیم، اوضاع خرابتر از همیشه است؛ استانی که اصطلاحا در دهههای گذشته، بهواقع هنرپرور بوده و بسترِ مناسبی برای رشد مردمانش به دلایل جغرافیایی و فرهنگی در زمینههای هنری فراهم میکرده، حالا فقیر مانده و هنرمندانش چند سالن استاندارد برای اجرای تئاتر و کنسرت ندارند، این شهر یک فرهنگسرا ندارد، این شهر با وجود انبوه نقاش، از گذشته تا هنوز، یک گالری استاندارد ندارد، دردناکتر از همه، این شهر هنوز یک موزهی هنرهای معاصر ندارد. هنرمندان تئاتر استان مجبورند در سالن دولتی، اجراهای محدودی را روی صحنه ببرند و طبیعتا در این وضعیت، هنر وسیلهای برای امرار معاششان نخواهد شد و تداومی صورت نخواهد گرفت.
شهری که به اولین سینماهایش مختفرند، امروز حتی یک سینمای استاندارد هم ندارد و بدتر از آن، از شش سالن سینمایی که در سالهای ماضی فعالیت داشتند، حالا فقط سه مجموعهاش فعالیت میکنند. نهادهای دولتی که مشخصا برای امور فرهنگی و هنری ردیف بودجهای دارند، پیگیرانه از هر گونه حمایت مالی هنرمندان سرباز میزنند و اساسا این وظیفه را کتمان میکنند.
انبوهِ جوانانی که هر کدام بالقوه و بالفعل میتوانستند و میتوانند در یکی از رشتههای هنری و فنی فعالیت حرفهای داشته باشند، سرگردانِ خیابانها و کافهها شدهاند، یا به ناچار تن به مهاجرت میدهند، در حالی که هر کدامشان سرمایهی این شهر، استان و کشور هستند.
در چنین وضعیتِ بنبستگونهای که استان دارد، ما از کدام تاریخِ اولینها حرف میزنیم؟ ما به چه چیزِ گذشتهمان مینازیم، و یا اصلا این فخرِ گذشته، به چه کارِ اکنونمان میآید، ما نیازمند راهحلی برای برطرف کردن مشکلات امروزمان هستیم، چنین دورنمایی متاسفانه به چشم نمیآید، چنین همتی گویی در کار نیست، اما یگانه کارِ ما، تنها راهِ ما، مطالبهگریست و عیان ساختنِ کاستیها و برملا کردنِ فقدانها. با تکرارِ گذشتهی با شکوه، مشکلی حل نمیشود، اسیرِ نوستالژی شدن، دردی از ما دوا نمیکند. گذشته، تنها در لحظهای که با چنگ زدن به آن بتوان چیزی را در اکنون ساخت، معنا مییابد.